آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

آرینا کوچولوی ما

آرینا ۱۳ ساله✨️

آرینا و اذیت مامان

امروز آرینا کلی منو حرص داد. می خواستم خودم رو از دستش بکشم. از صبح هر چی دادم بخوره تو دهنش نگه میداشت. البته این کاره همیششه ولی امروز دیگه منو به مرز جنون رسوند. اینقدر یه لقمه رو میجوه که خودش حل بشه و بره پایین. اگر تعداد جویدنهاش رو بشمریم شاید به 50 بار برسه. ولی امروز نمیجوید نگهداشته بود تو دهنش. میگفتم دیگه نمی خوای میگفت چرا بازم ناهار می خوام. آخرش هم اونی که نباید بشه شد. من از کوره در رفتم و باهاش دعوا کردم و سرش داد زدم. اونم زد زیر گریه و کلی بیشتر اعصاب منو خرد کرد. بالاخره رفت خوابید. عصر که باباش اومد براش تعریف کرد که چکاری کرده و  قول داد که دیگه تکرار ...
29 بهمن 1392

آرینا و آبرنگ

آرینا آبرنگ خیلی دوست داره ولی از بس همه نوع وسیله نقاشی داشت و آبرنگ هم خیلی کثیف کاری داره تا حالا براش نخریده بودم. اونم همیشه میگفت مامانی با بوقلمون (قلمو) چطور نقاشی میکنن؟ چند روز پیش یه آبرنگ کوچیک و ساده براش خریدم. وقتی بهش دادم گفت وای بالاخره به آرزوم رسیدم. آخ جونم . بوقلمون. وقتی بهش یاد دادم که چطور باهاش نقاشی کنه زود یه نقاشی کشید. ولی همینطور که حدس میزدم یه بار آب لیوان شستشوی قلمو رو ریخت ولی چون روی روفرشی بود مشکلی پیش نیومد. در اسرع وقت از نقاشی پیکاسو کوچولو عکس میگیرم. آخه این اولین نقاشی با آبرنگته، آرینای چهار سال و سه ماهه. ...
24 بهمن 1392

آرینا و آتلیه 4 سالگی

از روز تولد چهار سالگی آرینا تا دیروز می خواستم ببرمش آتلیه و هر دفعه یه کاری پیش میومد و نمیشد. بالاخره چهارشنبه رادین و آرینا رو برداشتیم و بردیم عکاسی. عکسهاشون قشنگ شد ولی یه سه هفته ای طول میکشه تا حاضر بشه. بمحض حاضر شدن اینجام برات میذارم . ...
24 بهمن 1392

برای نفس دونه یدونه

مرا تا زنده ام شاهم تو باشی میان برج دل ماهم تو باشی اگر خواب و اگر بیدار باشم چه غم چون شاه آگاهم تو باشی ز گمراهی چه اندیشه کنم چون دلیل و منزل و راهم تو باشی بجز آن آستانت کی نهم سر ولی مستم چو دلخواهم تو باشی ز قعر چاه بر جاهم رسانی چو سلطان و شهنشاهم تو باشی سخن هر چند گویم زیر و بالا چه گویم زیر و بالا هم تو باشی ((مولانا)) ...
19 بهمن 1392

آرینا و مدلینگ

چند روز قبل رفته بودیم شهر فرش تا فرش جدید بخریم. همین طور که اونجا داشتیم دور میزدیم و فرشها رو می دیدیم. یه آقایی اومد جلو و گفت میبخشید اجازه می دید از دخترتون عکس بگیریم و برای یه تیزر تبلیغاتی ازش فیلم بگیریم؟ اول مثل همه مامانا از اینکه از دخملیم تعریف میشه کلی ذوق زده شدم. با بابایی فکر کردیم بد نیست و قبول کردیم. قرار شد بریم طبقه بالا تا آرینایی برای عکس و فیلم حاضر بشه. ولی یکدفعه احساس بدی پیدا کردم که عکس دخملی تو بیلبرد تبلیغاتی باشه. به بابایی هم گفتم و اونم گفت هر جور که دلت می خواد. از اون آقا معذرت خواهی کردیم و باهاش نرفتیم. ولی با کمال تعجب آرینا از ...
18 بهمن 1392

آرینا و برف بازی

امروز که داشتیم میرفتیم خونه ماماجی آرینا کلی اصرار کرد که ببرمش برف بازی. منم بهش قول دادم وقتی برگشتیم ببرمش. به محض برگشتن دوربین رو برداشت که بریم. اونقدر بازی کرد که نوک بینیش از سرما قرمز شده بود. ولی حاضر نبود بیاد بریم. بالاخره به کمک خرگوشی مشکل رو حل کردم. گفتم خرگوشی سردشه و میگه آرینایی دیگه بریم خونه. اینم عکسهای برف بازی دختری :     آرینا و خرگوش محبوبش آرینا بدنبال پیشی یخ زده ای جوووووووونم دستکشهات یخ زده ولی حاضر نیستی بیای بریم خونه! اینجام برف پاشیدی به دوربین که ریخت سر خودت عسل مامان! خب پالتو به اصطلاح خودت پرنسسی رو حسابی داغون ...
16 بهمن 1392

آرینا و ترسیدن

من هر وقت که آرینا سکسکه اش میگرفت یکهو پخ میکردم و یکم می ترسید و سکسه اش قطع میشد. چند وقت قبل که داشتیم با هم بازی میکردیم، من نارنگی پوست کنده بودم و برای اینکه آرینا بخوره مثلا تلویزیون می دیدم و تا آرینا یکی از نارنگی ها رو بر میداشت میگفتم کسی نارنگی های منو نخوره ها من اسکروچم. در حین بازی گفتم اگه کسی نارنگیهای من رو بخوره، منم میخورمش. آرینا هم که کنار من ایستاده بود عروسک روی لباسش رو نشون داد و با خنده  گفت مامانی این عروسکه خورده تمام نارنگیها رو، بیا بخورش. منم نا غافل برگشتم سمتش و گفتم میخورمش. صدام بلند یا جور خاصی نبود ولی چون یکدفعه برگشتم سمتش ترسید. آرین...
15 بهمن 1392